هنر ناب
چه زيباست سخن كه از دل خيزد. چه نيكوست زبان كه از دل ره گيرد ، و دست كه از دل زند زخمه بر ساز و گلو كه از دل كند به نغمه آواز و چشم كه گلگون شود از اشك با اين همه دلربايي دل. و موسيقي فضايي است از اينهمه شيدايي. و جان، مشتاق، و بي شك محتاج آن ؛ و والاترين ترانه سرا و آهنگساز نمي شناسم جز خدا و عاشقانه ترين نواها را در دستگاه عالم هستي ميان هفت پردة آسمان و زمين ، از لا به لاي صداي باد و باران و چه چهه بلبلان و چكاوكان شنيدم.
و يقين كه هنر، جلوه اي ديگر از قدرت و شاهكار خلقت نهفته در انسان است و هنرمند اگر خداشناس نباشد حتماً در بيراهه به ابتذال پا نهاده و مستي اگر حاصل كند از شراب انگوري است و نه مي ناب الهي.
اگر هنرناب چنين است ، پس تعظيم بر اين آيت ، تعظيم در برابر قدرت بي انتهاي آفريدگار است و من و شما همراهيم اگر معتقد به اين مكتب باشيم ،حتي اگر كوچه هاي سر سپردگيهامان يكي نباشد و آنگاه است كه حداقل ميدانيم "تيرهامان به هدف نيك رسيده است ]هرچند[ دستهامان نرسيده است به هم ..."
سروران من ، با چنين نگرشي است كه محفل هامان معطر باقي مي ماند و ديگر، دوستداران هنر ناب ، ستيزه گران متعصب صاحبان هنر نخواهند بود ، كه خود هنرمند نيز جوينده است ، جوينده و پرچمدار مكتبي كه من و تو آن را زمزمه كرديم. و همواره بياد داشته باشيم كه مرام اين مكتب مرام ستيز نيست كه مرام ستايش است.
همدلان من، آنچه مرا به نوشتن چنين دلنامه اي ترغيب كرد ستيزه هاي كلامي و كنايه هايي است كه در ميان دوستداران موسيقي اصيل مي ديديم و متأسفانه هنوز هم درگوشه كنارشاهد آن هستيم و اين فضا ديگرگون نخواهد شد مگر آنكه خودمان ديگر گونه بينديشيم.
ترانه اي را كه براي اين مطلب انتخاب كردم ، نغمه اي است كه با هر بار شنيدن آن احساس ناگفتني در دلم پديد مي آيد. ترانه اي از آلبوم بابا طاهر ، حاصل همكاري هنرمندان بزرگ ايران عزيز ، جمشيد عندليبي و عليرضا افتخاري با نام "سايه بيد".
لب آب روان و سايه بيد نگام بر چشم يار افتاد و خنديد
دعا از مو به دلبر مي رسونيد دلي كه از دلي رنجيد رنجيد
همه روزم به رنج و بي قراري همه شو مي كنم شو زنده داري
گرفتارم گرفتارم گرفتار بدان مويي كه دادي يادگاري
ازين كوچه گذر كردي براي چه دل زارم بتر كردي براي چه
به حال زخم خم خو كرده بيدم تو زخمم تازه تر كردي براي چه
سياهي دو چشمونت مرا كشت بلندي دو زلفونت مرا كشت
به جونم حاجت تير و كمون نيست خم ابرو و مژگونت مرا كشت
چه خوش باشه كه بعد از انتظاري به اميدي رسه اميدواري
ازون بهتر وزون خوشتر نباشه دمي كه مي رسه ياري به ياري
